|
عيسی فرمود:
" کسی آنرا (جان من را) از من نمی گيرد، بلکه من خود آن را می نهم. قدرت دارم که آن را بنهم و قدرت دارم آن را باز گيرم. اين حکم را از پدر خود يافتم."
(يوحنا10: 18)
|
|
پولس اينچنين استدلال می کند:
" اما اگر مردگان را قيامت نيست، مسيح نيز برنخاسته است. و اگر مسيح برنخاست، باطل است وعظ ما و باطل است نيز ايمان شما. و شهود کذبه نيز برای خدا شديم، زيرا در بارة خدا شهادت داديم که مسيح را برخيزانيد، و حال آنکه او را برنخيزانيد در حاليـکه مــردگان برنمی خيزند. زيرا هر گاه مردگان برنمی خيزند، مسيح نيز برنخاسته است. اما هر گاه مسيخ برنخاسته است، ايمان شما باطل است و شما تا کنون در گناهان خود هستيد، بلــکه آنــانی هــم که در مسيح خوابيده اند هلاک شدند. اگر فقط در اين جهان در مسيح اميدواريم، از جميع مردم بدبخت تريم."
(اول قرنتيان 15: 13ـ19). اصالت و تاريخی بودن قيام مهمترين ستون مسيحيت است. اما با رستاخيز از ميان مردگان، به سببِ روح قدوسيت به مقام پسر قدرتمند خدا منصوب شد. (روميان1: 4).
ر. مِکيِن اِدگار(R. M´Chyne Edgar) در اثر خود تحت عنوان (مژده رستاخيز يک نجات دهنده)می گويد: " اينجا استادِ مذهبی را داريم که آرام و واقعی اعلام می کند، که او تمامی حق خود را بر اين توانايي قرار خواهد دادکه از قبر برخيزد. ما می توانيم با اطمينان در نظر بگيريم، که هيچکس هرگز قبل از آن يا بعد از آن چنين ادعايي نکرده است. اين ادعا، که چــنين چيزی ساختة نبوت آزمايشی غير عادی از شاگردان افسـانه ای بوده و سپس به شکل اناجيل امروزه در آمده است، باوری پوچ است. عيسی آماده بود، همة قابليت خود را بکارگيرد، که از قبر بيرون آيد، و آنگاه بعنوان قابل باورترينِ همة استادان جلوی ما ايستاده، کسی که توسط استناد زندگی خود جلوه کرده است."
عيسی قيام خود را پيش بينی کرده است و تأکيد می نمايد، که رستاخيز او از مردگان "آيتی" خواهد بود برای تأييد ادعای اينکه، مسيح است. نقل قولهای ذيل ادعای رستاخيز او را مستند به ثبت رسانيده: متی12: 38-40 ؛ 16: 21 ؛ 17: 9 ؛ 17: 22-23 ؛ 20: 18-19 ؛ 26: 32 ؛ 27: 63 .
مرقس8: 31 ؛ 9: 1 ؛ 9: 10 ؛ 9: 31 ؛ 10: 32-34 ؛ 14: 28و58 .
لوقا9: 22 و يوحنا2: 18-22 ؛ 12: 32-34 .
برای نمونه تنها يکی از نقل قولهای فوق را ذکر می کنيم ـ يوحنا 2: 18-22 :
"پس يهوديان در برابر اين عمل او گفتند: چه آيتی به ما می نمايانی تا بدانيم اجازة چنين کارها را داری؟ عيسی در پاسخ ايشان گفت: اين معبد را ويران کنيد که من سه روزه آنرا برپا خواهم داشت. پس يهوديان گفتند: بنای اين معبد چهل و شش سال به طول انجاميده است، حال تو می خواهی سه روزه آنرا برپا کنی؟ ليکن معبدی که او ار آن سخن می گفت پيکر خودش بود. پس هنگامی که از مردگان برخاست، شاگردانش اين گفتة او را به ياد آورده، به کتب مقدس و سخنان او ايمان آوردند."
از ديد بنيادِ تاريخی، رستاخيز مسيح واقعه ای است که در بُعد خاصی از زمان و مکان اتفاق افتاده بود. ويلبور اسميت (wilbur Smith)، يکی از معلمين و استادان معروف، در کتاب خود تحت عنوان: دفاعيه مسيحی، چنين می نويسد: " مفهوم قيام مسئله ای الهياتی است، اما امر مسلمِ قيام موضوعی تاريخی است؛ شايد وجود قيام کردة مسيح معمايي باشد، اما امر مسلمِ ناپديد شدن بدن از قبر، می بايست بنا به اسناد تاريخی قضاوت شود. مکان آن از بُعد جغرافيايي کاملا" مشخص است؛ مردی که قبر مال او بود، در نيمة اول قرن اول می زيسته؛ قبر درون صخره ای تراشيده شده بود در سراشيبی نزديک به اورشليم و يک ابری اسرار آميز و افسانه ای يا از غبار سنگهای کره ای ديگر نبوده، بلکه مکان آن دقيقا" در قسمت مشخص جغرافيايي قرار داشت. نگهبانان جلوی در قبر انسانهای هوايي از کوه المپيک نبودند؛ سنهدرين کميسيونی متشکل از مردانی بود، که در اورشليم اکثرا" بدور هم جمع می شدند. اثرات ادبي بسيار زيادی وجود دارد که به ما می گويد، اين شخص، عيـسی، واقعا" به عنــوان انسانی در ميــان انسانهای ديگــر می زيسته، و هر چه که بود ، شاگردان او بيرون رفته تا از خدای قيام کردة خود موعظه کنند، و آنها مانند بقيه انسانها خوردند، آشاميدند، خوابيدند، رنج بردند، کار کردند و مردند. چه چيز از اين وقايع "آيين" است؟ اين مسئله ای تاريخی است. "
(صفحة 386 از کتاب).
" بگذاريد اينطور بگوييم: ما خيلی بيشتر از جزئياتِ ساعتهای قبل از مرگ عيسی و خود مرگ عيسی در داخل و نزديک اورشليم می دانيم، تا دربارة مردی ديگر در تمام عهد عتيق در همان شهر"
(صفحة 360 از کتاب).
برای رستاخيز مسيح مدارک ثابت کنندة کافی وجود دارد، بطور مثال :
1 ـ شهادت تاريخ :
يک تاريخ نويس يهودی به نام جوزفوس در پايان قرن اول پس از ميلاد مسيح چنين درج می کند: " در اين زمان عيسی زندگی می کرد، انسانی حکيم، چنانچه اصلا" اجازه داشت او را انسان ناميد. او برآورندة تمامی اعمال باورنکردنی بود و استاد هر گونه انسانی، که حقيقت را می پذيرد.
اين چنين او يهوديان و بسياری از يونانی ها را پيرو خود کرد. او مسيحا بود. هرچند که او را پيلاطوس بنابه پيگيری و خواست قوم ما محکوم به مرگ روی صليب کرد، اما افرادی که از ابتدا با او همراه بودند نسبت به او بی وفايي نکردند. زيرا در روز سوم بر آنها ظاهر شد، زنده، همانگونه که انبيای فرستاده شده از طرف خدا و هزاران چيزهای فوق العادة ديگری از او را نبوت کرده بودند. و آن گروه از مسيحيان، که به نام او خوانده شده بودند، تا به امروز کار او را ادامه می دهند."
جوزفوس يک يهودی بود، که می خواست مورد خشنودی روميان باشد. او به اين داستـان هـرگز اشاره نمی کرد، اگر حقيقت نمی بود!، زيرا در غير اين صورت چون باعث خشنود روميها نبود، که او چگونه پيلاطوس را به تصوير می کشد، به عنوان محکوم کنندة "مسيح".
2 ـ شهادت رسولان :
سيمون گرين ليف (Simon Greenleaf ) پروفسور در رشتة حقوق از دانشگاه هاروارد، در کتابی بنام "تحقيقی از شهادت چهار نويسندگان انجيل، طبق قواعد دادگاهی" اينگونه می نويسد : " حقايق بزرگی را که رسولان اعلان کردند بدين شرح است که مسيح از مردگان برخاسته بود، و فقط تنها با بازگشت از گناه و ايمان به او انسانها می توانند به نجات خود اميد داشته باشند. آنها اين تعليم را مثل مردانی، که همه جا و نه فقط در ميان دلسردی های بزرگ، بلکه در مقابل وحشتناکترين خطرات، که درک انسانی می توانست ارائه دهد، اعلان می کردند. استاد آنها تازه بعنوان مجرم و توسط حکم دادگاهی علنی کشته شده بود. مذهب او می خواست تمامی مذهبهای ديگر را به کناری بزند. قانون هر کشوری بر عليه تعاليم شاگردان او بود. علاقه و اشتياق تمام حکمرانان و مردان بزرگِ دنيا بر عليه آنان بود. حتی زمانيکه آنها ايمان جديد خود را بدون اهانت و با روش مصالحه آميز پخش می کردند، توانستند فقط بی احترامی، جبهة مخالف، شرمندگی، جفاهای تلخ، کتک، زندان، شکنجه و مرگهای بی رحمانه را متحمل شوند. با اينحال اين ايمان را به واقع با غيرت؛ و همة اين مضيقه ها را بدون ترس، حتی با شادی تحمل می کردند. زمانيکه يکی پس از ديگری با بيچارگی کشته شدند، بازماندگان کار آنها را با قوت بسيار و مصمم به جلو برند. وقايع نامه های جنگهای ارتشی نيز چنين نمونة پايدارِ دلاورانه، صبر و شهامت غير قاـبل لرزشی را به مـا عـرضه نمی کند. آنها همه گونه دليل قابل تصوری را داشتند برای اينکه پاية ايمانشان و اسنادی برای واقعيتها و حقايق بزرگی که اعلام کرده بودند را دقيق بررسی کنند. و اين دلايل باعث شد اکثرا" با غم انگيزترين و هولناکترين وقايع روبرو شوند. بدين ترتيب اين غيرممکن بود، که آنها به حقايق به اصطلاح به تصوير کشيده شدة خود بچسبند، اگر عيسی واقعا" از مردگان قيام نکرده بود، و اگر همانقدر برای آنها امر مسلم نبود. " (نقل قول شده از کتاب: تحقيقی از شهادت چهار نويسندگان انجيل، طبق قواعد دادگاهی؛ چاپ سال 1965)
بعد از مصلوب شدن عيسی، رسولان خود را از ترس جفا و فشار از طرف دولت (آنها حتما" اين جرأت را نداشتند که به قبر عيسی رفته جسد او را "بدزند" ـ کاهنان اعظم به نگهبانان رشوه داده بودند، تا آنکه اين شايعه را پرا کنده کنند) مخفی کرده بودند، اما از اين دوازده رسول، يازده نفرشان شهيد شدند، و به اين موعظه کردند که عيسی پسر خدا است و از مردگان برخاسته است. پطرس چند بار عيسی را انکار کرد، پس از اينکه عيسی دستگير شده بود اما زمان کوتاهی پس از مصلوب شدن و دفن کردن او، پطرس با چنان اقتداری زير بار تحديد به مرگ شدن موعظه می کرد، که عيسی پسر خدا است همانی که قيام کرده. ايمان پطرس چنان شعله ور بود که بعدها زمانيکه او نيز محکوم به مرگ صليب شد تقاضا کرد او را وارونه مصلوب کنند، زيرا او خود را لايق نمی دانست چون مسيح بميرد. توما که انگشت خود را روی زخم مسيح نهاده بود تا بتواند باور کند، خود بوسيلة ضربة نيزه ای برای راه ايمان خود شهيد شد. يعقوب برادر عيسی که در ابتدا به ادعاهای عيسی مشکوک بود، بوسيلة سنگشار شدن شهيد شد، بعد از اينکه عيسی بر او ظاهر گشه بود.
(اول قرنتيان15: 7).
برای دروغی جان دادن بسيار سخت است. در تاريخ اخير می بينيم، کـه چگونه افرادی برای اهـــداف سياسي ای که به آن ايمان داشتند مردند. اما هيچکس برای چيزی که به آن ايمان ندارد جـان نمی دهد. چيزی اين شاگردان ترسویِ در فشار را به رسولانی که ايمان خود را با اقتدار اعلان می کنند، تبديل کرده بود. عيسی به آنان ظاهر گشته بود. در اعمال رسولان آمده، که او خود را زنده ظاهر کرده بود.
"او پس از رنج کشيدن، خويشتن را بر آنان ظاهر ساخت و با دلايل بسيار ثابت کرد که زنده شده است. پس بمدت چهل روز بر آنان ظاهر می شد و در بارة پادشاهی خدا با ايشان سخن می گفت."
(اعمال رسولان1: 3)
3 ـ عيسی به واقع روی صليب جان داد :
او روی صليب آويزان بود و :
"چون عيسی سرکه را گرفت، گفت: "تمام شد" و سر خود را پايين آورده، جان بداد. پس يهوديان تا بدنها روز سبَّت بر صليب نماند، چونکه روز تهيه بود و آن سَبَّت، روزِ بزرگ بود، از پيلاطس در خواست کردند که ساق پايهای ايشان را بشکنند و پايين بياورند. آنگاه لشکريان آمدند اول پاهای دزدانی را که با او مصلوب شده بودند، شکستند. اما چون نزد عيسی آمدند و ديدند که پيش از آن مرده است، ساقهای او را نشکستند. لکن يکی از لشکريان به پهلوی او نيزه ای زد که در آن ساعت خون و آب بيرون آمد. و آن کسی که ديد شهادت داد و شـهادت او راست اسـت و او مـی دانـد که راسـت می گويد تا شما نيز ايمان آوريد."
(يوحنا19: 30- 35) .
"پس شخصی دويده، اسفنجی را از سرکه پُر کرد و بر سر نی نهاده، بدو نوشانيد و گفت:"بگذاريد ببينيم مگر الياس بيايد تا او را پايين آورد." پس عيسی آواز بلند برآورده، جان بداد. آنگاه پردة هيکل از سر تا پا دوپاره شد. و چون يوزباشی که مقابل وی ايستاده بود، ديد که بدينطور صدا زده، روح را سپرد، گفت؛ فی الواقع اين مرد، پسر خدا بود."
(مرقس15: 36- 39)
"وچون شام شد، از آن جهت که روز تهيه يعنی روز قبل از سبَّت بود، يوسف نامی از اهل رامه که مردی شريف از اعضای شورا و نيز منتظر ملکوت خدا بود آمد و جرأت کرده نزد پيلاطس رفت و جسد عيسی را طلب نمود. پيلاطس تعجب کرد که به اين زودی فوت شده باشد، پس يوزباشی را طلبيده، از او پرسيد که "آيا چندی گذشته و وفات نموده است؟" چون از يوزباشی دريافت کرد، بدن را به يوسف ارزانی داشت."
(مرقس15: 42- 45). يوزباشی می دانست که عيسی مرده بود، در غير اينصورت اين واقعيت را نزد پيلاطس تأييد نمی کرد، و پيلاطس هم جسد را به يوسف از اهالی رامه نمی داد.
"يوسف کتانی خريده، آن را از صليب به زير آورد و به آن کتان کفن کرده، در قبری که از سنگ تراشيده بود نهاد و سنگی بر سر قبر غلطانيد. و مريم مجدليّه و مريم مادر يوشا ديدند که کجا گذاشته شد."
(مرقس15: 46- 47)
4 ـ سنــگ :
مريم مجدليه و مريم مادر عيسی، در روز اول هفته بعد از سبَّت آمدند تا عيسی را تدهين کنند. زنان نگران بودند و در اينباره صحبت می کردند، که چه کسی آمده و سنگ را از سر قبر غلطانيده تا آنها بتوانند با حنوطی که خريده بودند عيسی را تدهين کنند. زمانيکه به قبر رسيدند، " نگريستند، ديدند که سنگ غلطانيده شده است، زيرا بسيار بزرگ بود." (مرقس16: 4). متی نيز به همينگونه شرح می دهد "سنگی بزرگ" (متی27: 60). اينگونه حدس زده می شود که سنگ چيزی در حدود دو تُن وزن داشت.
5 ـ لاک و مهر:
مهمتر از بزرگی سنگ ( نا گفته نماند که بزرگی سنگ در هر صورت دزدان را فراری می داد) آن لاک و مهر بود که روی سنگ زده شده بود. فريسيان نزد پيلاطس رفتند و با او در ميان گذاشتند که عيسی از برخاستن خود بعد از سه روز صحبت کرده بود. آنها از پيلاطس درخواست کردند، او دستور دهد تا سه روز از قبر نگهبانی شود :
" پس بفرما قبر را تا سه روز نگهبانی کنند مبادا شاگردانش در شب آمده، او را بدزدند و به مردم گويند که از مردگان برخاسته است و گمراهی آخر، از اول بدتر می شود. پيلاطس بديشان فرمود:"شما کشيکچيان داريد. برويد چنانکه می دانيد، محافظت کنيد." پس رفتند و سنگ را مختوم ساخته، قبر را با کشيکچيان محافظت نمودند."
(متی27: 64-66).
آ . ت . رُبرتسون (A.T. Robertson) در کتاب خود بنام:" تصاوير کلمات در عهد جديد" چاپ نيويورک سال 1931 چنين می نويسد: طرز اجرايي که به احتمال قوی برای لاک و مهر کردن سنگ بکار رفته شده بود: "بوسيلة يک طناب ، که روی سنگ سفت کرده بودند و دو طرف آنرا مهر زده شده بود. مانند نمونة آن در دانيال6: 18 ( "و سنگی آورده، آن را بر دهنة چاه نهادند و پادشاه آن را به مُهر خود و مُهر امرای خويش مختوم ساخت تا امر دربارة دانيال تبديل نشود." ) . اين مُهر و موم در حضور کشيکچيان رومی به انجام رسيد، که آنان مُهرِ مقتدران رومی را حفاظت می کردند و از طرف آنها نيز مأمور شده بودند. آنها به بهترين وجه کار خود را به انجام رسانيده بودند، تا دزدی يا قيام را جلوگيری کنند، اما در واقع آنها شهادتی را به اصل بودن قبر خالی و قيام مسيح، اضافه تر کردند.
6 ـ دستمالهای در قبر
هنگاميکه شمعون ِپطرس به قبر مسيح وارد می شود، کفن و دستمالی را که بر سر او بود، آنجا گذاشته ديد و حالا ديگر کفن پيچيده نبود بلکه جمع شده به کناری در جايي خاص قرار داشت.
(يوحنا20: 3-9). آقای جان ر. و . اِستات اينگونه تفسير می کند: " اين تصوير را می توانيم به راحتی تصورکنيم، چيزی که به چشمان رسول خوش آمد می گويد هنگاميکه به قبر رسيد: سنگ کنار رفته، کفن جمع شده، و دستمال سری که کناری گذاشته شده است و همچنين فاصله ای که بين آنها بود. تعجبی ندارد، که اينگونه آمده است: " آنها ديدند و ايمان آوردند. يک نگاه به کفن حقيقت را اثبات می کند و طريق قيام را تعريف می کند. کفن و دستمال توسط موجود زنده نه دست خورده شده بود نه کسی آن را تا کرده بود و نه توسط چيزی دستکاری شده بود. آنها مانند يک پيله ای ديده می شدند که پروانه ای از آن بيرون آمده است." (نوشته از جان اِستات در کتاب "مقدمات مسيحيت" )
7ـ پنهان کاری (پرده پوشی)
جواب پيلاطس به فريسيها در متن اصلی يونانی اين کلمه بود: "{شما} نگهبان خواهيد گرفت"، اينگونه می توان تعبير کرد به اين معنی که شما نگهبانی رومی خواهيد گرفت يا اينکه به شکل نگهبان معبد، نگهبانی در اختيار خواهيد داشت. مقتدرانی که برای مقررات تصميم می گرفتند، نگهبانان رومی را آنجا قرار دادند. وگرنه چرا فريسيان بايد پيش پيلاطس می رفتند، تا قبر را مراقبت کنند؟ آنها به اجازة پيلاطس احتياج نداشتند تا قبر را نگهبانی کنند يا زير کنترل آنها نمی بايستی بوده باشند. زمانيکه عيسی قيام کرد، کشيکچيان از ترسِ خشمِ پيلاطس نزد رؤسای کهنه رفته و همه چيز را که واقع شده بود خبر دادند (متی 28: 11). رؤسای کهنه به سربازان پول بسيار دادند، تا آنها واقعه را جور ديگر وانمود کنند:
" گفتند : بگوييد که شبانگاه شاگردانش آمده، وقتی که ما در خواب بوديم او را دزديدند. و هر گاه اين سخن گوش زد والی شود، همانا ما او را برگردانيم و شما را مطمئن سازيم. ايشان پول را گرفته، چنانکه تعليم يافتند، کردند و اين سخن تا امروز در ميان يهود منتشر است"
. (متی28: 13-15)
بعلت ديسيپلين سختگيرانه در ارتش روم، نگهبانی رومی می بايست واقعا" از عواقب بی توجهی در انجام وظيفه می ترسيد. پيلاطس می بايست خشمگين نگهبان به خواب رفته را محکوم می کرد، زمانی که جسد دزديده می شده است و اين يک جرم بزرگ است (با محکوميت به مرگ). ظاهرا" رؤسای کهنه روی پيلاطس تأثير داشتند و نگهبانان ترسوی رومی را در حفاظت گرفته، با دروغ خود آب در آتش آنها ريخته و روی آن وعدة پول را دادند. رؤسای کهنه خود نگهبان برای معبد داشتند، که زير کنترل آنها بود و احتياج به رشوه نيز نداشتند. پناه آوردن به رشوه دادن به کشيکچيان ثابت می کند، جسد عيسی ناپديد شده است، و دزديده نشده است.
پروفسور آلبرت رُپِر (Albert Roper ) در کتاب خود بنام "آيا عيسی از مردگان برخاسته؟" اينگونه ارزيابی کرده است، که عموما" نگهبانان رومی بين ده تا سی نفربودند، و آنها مهر و موم قبر را که مهر و موم قيصر روم بوده، داشتند (که نديده گرفتن آن جزای پادشاهی روم را با خود به همراه داشت). پروفسور ويليام اسميت (Wiliam Smith) (ناشر کتاب فرهنگ لغت برای زبانهای يونانی و رومی قديم) در اين باره به ما اينگونه تعليم می دهد، که کشيکچيان رومی از چهار نفر متشکل بودند. از اين گروه، يکنفر آنها هميشه خدمت فعال را بعهده داشت، با اينکه بقيه" تا حدی استراحت می کردند، در عين حال با اولين آژير خطر بلافاصله آمادة خدمت می شدند."
متی توضيح می دهد که در شب مذکور چه اتفاقی افتاد، هنگاميکه کشيکچيان خدمت داشتند:
" ناگهان زلزله ای عظيم حادث شد از آنرو که فرشتة خداوند از آسمان نزول کرده، آمد و سنگ را از درِ قبر غلطانيد، بر آن بنشست. و صورت او مثل برق و لباسش چون برف سفيد بود. و از ترس او کشيکچيان به لرزه در آمده، مثل مرده گرديدند."
(متی 28: 2-4)
8 ـ رنجِ مسيح
افرادی می گويند، که عيسی روی صليب نمرد، بلکه فقط بيهوش شد. بعد از اينکه او را در قبر گذاشتند، به خود آمده، بلند شده و رفت.
اين فرضيه به طور کلی تمامی امتحانهای روانی که عيسی قبل و در حين مصلوب شدن با رنج از آن عبور کرد، را که در انتها به مرگ او می انجامد، نديده می گيرد. قبل از زندانی شدن، عيسی با پای پياده تمام فلسطين را دور زد، و کمتر ديده شده که او در سرحالی کامل باشد. در زمان انتظار به انجام رساندن مأموريتِ سخت و بزرگ خود، عيسی در پنجشنبه شب در باغ جتسمانی درد بزرگی را در جان خود تحمل کرد، همانگونه که لوقای پزشک برای ما به قلم می آورد او عرق خون بر جبين داشت. عرق آغشته به خون يکی از وقايع کمياب است، هنگاميکه هيجاناتِ عميق احساسی بروز می کند نتيجة آن خونی است که از غدد عرق خارج می شود. (نقل قول شده از دکتر ويليام ادواردز، در کتاب خود بنام مرگ روانی عيسی مسيح؛ انتشار سال 1986 صفحة 1455).
پس از اينکه عيسی؛ توسط رؤسای کهنه، افراد ارتشی، خادمين هيکل و مشايخ دستگير شده بود، مورد تمسخر قرار گرفت، چشمهای او را بستند و او را کتک زدند. سپس از او سؤال شد:
"همه گفتند: پس تو پسر خدا هستی؟ او به ايشان گفت" شما می گوييد که من هستم."
(لوقا22: 70 )، و همه با هم او را نزد پيلاطس بردند، جاييکه او را متهم به فريب دادن قوم و تحريک مردم به ندادن ماليات کردند. او ادعا کرده بود، که مسيحا است و بدين ترتيب پادشاه. پيلاطس عيسی را بيگناه پيدا کرد، و او را نزد هيروديس فرستاد، او متوجه شد که عيسی از جليله است. هيروديس خوشحال شد، که بالاخره عيسی را ديد، زيرا می خواست از او آيتی ببيند. هيروديس از همه چيز و همه حال از او سؤال کرد، اما عيسی به او جوابی نداد. سپس عيسی مسخره شد، به ردايی با شکوه پوشانيده و به پيلاطس برگردانيده شد. پيلاطس به رؤسای کهنه، مشايخ و قوم توضيح داد، که آنها نمی توانند در عيسی جرمی پيدا کنند. بهمين دليل او قصد دارد او را تنبيه کرده و سپس آزاد کند. اما آنها فرياد کشيدند، که پيلاطس بَراَبا را آزاد کند و عيسی را مصلوب نمايد. به اين خاطر بنا به آنچه که آنها خواسته بودند، به ايشان ارزانی کرد.
شلاق زدن يکی از قوانين ابتدايي اصلی در مجازات روميان بود. از اين رو شلاقهای کوتاه با شاخه های بافته شدة چرم يا رشته های چرم کاری، داشتند ، که سر آنها به گلوله های کوچک آهنی ختم می شد يا اينکه قسمتهای تيز استخوانی مانند را به آن می بستند، که گوشت بدن را پاره می کرد. که به پشت، کمر، پا شلاق زده می شد. شلاق می بايست شخص محکوم را چنان تضعيف می کرد، که تا به دم مرگ و يا بيهوش شدن می رسيد. پيامد خونريزی شديد از اين شلاق راه را برای يک شُک توسط فشار جاری شدن خون را باز می کرد و ايـن تأيين کننده بود کـه می دانستند تا چه اندازه شخـص روی صلـيب می تواند زنده بماند.
سربازان رومی به عيسی آب دهان انداخته، بر سرش زدند و روی سرش تاج خاری فرو کردند. عيسی چنان ضعيف شده بود، که سربازان رومی شمعون ِ قيروانی را مجبور کردند تا صليب او را حمل کند. از آنجاييکه تمامی صليب 150 کيلو وزن داشت که قسمت عمودی صليب بايد حمل کرده می شد، که بين 30 تا 60 کيلو وزن داشت. آنرا بصورت عمودی روی گردن شخص محکوم شده می گذاردند و روی دو طرف شانه شخص می بايست موازنه می داشت. روميها ترجيح می دادند دستهای متهم را روی قسمت عمودی ميخ زنند. در آن وقت همزمان با عيسی مسيح اسنادی يافت شده که نشان می دهد اين ميخها 12 تا 17 سانتيمتر بلندی و 9 ميليمتر ضخامت داشتند با نـوکی بسيار تيز. اين ميـخها به مـچ دسـت زده می شد نه به کف دست. و روميها همچنان ترجيح می دادند پاهای متهمين را نيز ميخ بکوبند.
وزن متهم، که از صليب آويزان بود، چنان فشاری درعضلات بين دنده ايجاد می کند که تنفس کردن را بشدت سخت می کند. به همين دليل هوا گرفتن بسيار ضعيف است و برای هوا بيرون دادن احتياج به فشار زيادی بود که تمام بدن بايد بلند کرده می شد، و بهمين دليل فرد مصلوب بايد پای خود را به بالا فشار می داد، و آرنج ها خم شده و شانه می بايست به جلو بيايد. اين عملکرد يعنی تمامی وزن بدن روی پا فشار می آورد و نتيجة آن درد پر شکنجه است. خـم شدن آرنج باعـث گـردش مُچ می شود و بخاطر ميخها که در مچ دست است درد برنده ای ايجاد کرده و چنان فرو می رود که تمام اعصاب اصلی دست را از بين می برد. بلند کردن بدن به آنجا می انجامد که پشت شلاق خورده روی چوب سُمباده نخورده ساييده می شود.
عضلات کشيده شده بخاطر دستهای باز شده و بالا برده شده فقط ناراحتی ايجاد می کند. بهمين دليل هر تنفسی تنها حرکتی شکنجه آور و اقدامی خسته کننده و عاقبت آن خفه شدن است." (از کتاب نويسندة فوق صفحة 1461).
زنده ماندن روی صليب بين 3 تا 4 ساعت و يا بين 3 تا 4 روز به طول می انجامد و بستگی به شدت شلاق خوردگی قبل از آن دارد. چنانچه شلاق نسبتا" ملايم باشد، سربازان رومی با شکستن قسمت زانو به پايين به مرگ سرعت می بخشيدند و فرد به خفه گی می رسد. بطور معمول نگهبانان رومی بدن را با نيزه و يا شمشير سوراخ می کردند که اکثرا" نيز از قلب عبور می کرد.
در انجيل يوحنا اينگونه با ما در ميان گذاشته می شود:
" چون عيسی سرکه را گرفت، گفت: تمام شد! و سر خود را پايين آورده، جان بداد."
(يوحنا19: 30). برای اينکه در روز سبت بدنها روی صليب نماند، از پيلاطس خواهش شد که پاهای مصلوبين شکسته شود
. " آنگاه لشکريان آمدند و ساقهای آن اول و ديگری را که با او صليب شده بودند، شکستند. اما چون نزد عيسی آمدند و ديدند که پيش از آن مرده است، ساقهای او را نشکستند. لکن يکی از لشکريان به پهلوی او نيزه زد که در آن ساعت خون و آب بيرون آمد."
(يوحنا19: 32- 34).
اين ادعايي که عيسی روی صليب "بيهوش شده " و آنجا نمرده بود و سپس در سردی قبر دوباره به خود آمده، و بعد از آن ضربه های روحی شديد که او از آن عبور کرده بود (در انتها نيز ضربة نيزه که به قلب او فرو شد) دوباره نيروی خود را جمع کرده، در ِدو تا سه تنی قبر را بکناری زد، و پس از آن چهل روز پيروان خود را در اماکن مختلف آن سرزمين مقدس خدمت کرد، فقط خنده دار است. تحقيق وسيع اسناد تاريخی برای قيام او، خدا بودن او را ثابت می کند، و به ما اطمينان می دهد که، توسط ايمان به او، همانگونه که او با صداقت وعده می دهد، حيات ابدی را داريم. |
جزئيات قيـــام
تقلبی فرومايه يا واقعيتِ بی نظيرِ تاريخ
عيسی سه عملکرد بزرگ دارد
تأثير زندگی او روی تاريخ
به تحقق پيوستن نبوتها در زندگی او
قيام
برآورد فکري ای که بر پايه شروط مدرن امروزی قرار دارد (ديدگاه طبيعت گرايانه)
الف ـ خدايي وجود ندارد
ب ـ ما در يک سيستم بسته زندگی می کنيم
پ ـ هيچ چيز مافوق طبيعی وجود ندارد
ت ـ معجزات غيرممکن است
از اين رو به قبر خالی نگاه کرده و گفته می شود : قيام نمی تواند وجود داشته باشد، حتی اگر اسناد ثابت کننده ای وجود داشته باشد.
معذالک مسئله آنها بر سر امتيازات فلسفی است و نه حقيقت.
"اين را سخت بتوان باور کرد" (در مناظرات) همة چيزهای مافوق طبيعی از عيسی بايد برداشته شود.
مشکلات بسياری که افراد دارند، سرچشمه از اسناد ثابت شده نمی گيرد، بلکه از ساختار فلسفی افکارشان.
جان وارويک مونت گومری(John Warwick Montgomery ) می گويد: "ما فقط می توانيم بدانيم، که آيا واقعه ای می تواند اتفاق بيافتد، يا به اين نگاهی کنيم که آيا واقعا" آن واقعه اتفاق افتاده است. مشکل "معجزه" بايد در قسمت تحقيق تاريخی حل شود، نه در قسمت حدسيات" (تاريخ و مسحيت).
مسيحيت بر خلاف اديان ديگر روی حيات، مرگ و قيامِ آورندة خود تکيه می کند. تقريبا" همة اديان ديگر روی امتيازات فلسفی يا ايدئولوژی پايه دارد. مسيحيت روی قيام استاد خود برای محکم کردن آنچه مسيحيت اعلام می کند، پايه دارد. بقيه اديان روی تعالـيم و فـلسفة آوردندة ديـن خود تکـيه می کنند.
ر. مِکيِن اِدگار(R. M´Chyne Edgar) در اثر خود تحـت عنوان (مژده رستاخــيز يک نجات دهنـده) اين چنين می گويد : " اينجا استادِ مذهبی را داريم که آرام و واقعی اعلام می کند، که او تمامی حق خود را بر اين توانايي قرار خواهد دادکه از قبر برخيزد. ما می توانيم با اطمينان در نظر بگيريم، که هيچکس هرگز قبل از آن يا بعد از آن چنين ادعايي نکرده است. اين ادعا، که چــنين چيزی ساختة نبوت آزمايشی غير عادی از شاگردان افسـانه ای بوده و سپس به شکل اناجيل امروزه در آمده است، باوری پوچ است. عيسی آماده بود، همة قابليت خود را بکارگيرد، که از قبر بيرون آيد، و آنگاه بعنوان قابل باورترينِ همة استادان جلوی ما ايستاده، کسی که توسط استناد زندگی خود جلوه کرده است!"
شما بر سر قبر جرج واشينگتن می رويد، او هنوز همانجاست، شما بر سر قبر ريچارد نيکسون می رويد او هنوز همانجاست. شما بر سر قبر عيسی می رويد، و آنجا . . . توريستها هستند.
ويلبور ام. اسميت (Wilbur M. Smith)، يک استاد و دانشيار معروف، می گويد: "رستاخيز مسيح ستون اصلیِ ايمان مسيحی است. اين تعليم دنيا را در قرن اول زير و رو کرده و مسيحت را ورای يهوديت و اديان قومهای دنيای آنطرف مديترانه بالاتر می برد. اگر اين نکته نديده گرفته شود، تمامی محتويات اصلی و فوق العادة مژدة خوش عيسی مسيح نيز از بين می رود که : "اما هرگاه مسيح برنخاسته است، ايمان شما باطل است " (اول قرنتيان 15: 17).
دکتر سيمون گرين ليف، يکی از بزرگترين وکلای امريکايي در بارة اثبات بر مبنای واقعيت می گويد:
" هنگاميکه اطلاعاتی در بارة واقعه ای علنی شود، و افرادی به اندازة کافی وجود داشته باشند، که يا شاهد زندة اين واقعه بوده يا در آن سهمی داشته اند، می توان حقيقی بودن واقعة معمول را به راحتی و خوب اثبات کرد."
دکتر گرين ليف کتابی سه جلدی در بارة قوانين حقوقی اثبات و استدلال نوشته است. او يک فرد بدبين بود، که مسيحيان را در ساعت درسی خود در دانشگاه هاروارد تمسخر می کرد. او از طرف تعدادی از دانشجويان مسيحی اش تحريک کرده شد که قوانين دادگاهی "اثبات" را در مورد قيام عيسی مسيح بکار گيرد. در اين راه او مسيحی شد و به اين نتيجه رسيد، که قيام مسيح يکی از بهترين استدلالات حقيقت در تاريخ است.
دکتر فرانک موريسون (Dr. Frank Morrison)، روزنامه نگار و مهندس با تحصيلات در رشتة حقوق، روش زندگی عيسی را تحسين می کرد، اما هميشه فکر می کرد که قيام او افسانه ای بيش نيست. او بر آن شد که کتابی بنويسد و در آن افسانة رستاخيز عيسی را تکذيب کند. او در اين راه چنان صادقانه قدم برداشت که حتی تا به فلسطين رفت، تا در آنجا به خوبی تحقيق کند. زمانيکه او آنجا بود، زندگی خود را به عيسی مسيح داد و پس از آن کتابی به نام : "چه کسی سنگ را به حرکت درآورد؟" را نوشت. نام اولين بخش اين کتاب چنين است: " کتابی که نمی خواست نوشته شود."
ث. اس. لِويز (C.S. Lewis) می گويد: "من انسانی بودم که بيشتر بر عليه مسيحی شدن ستيز می کرد. من زير لگد و کتک به ملکوت خدا رانده شدم."
چه اسناد و مدارکی اين انسانها را بر آن داشت که مسيحی شوند؟
پيشگوييهای عيسی در مورد قيام قبل از جمعهٌ الصليب:
متی16: 21 :
" و از آن زمان عيسی به شاگردان خود خبر دادن آغاز کرد که رفتن او به اورشليم و زحمتِ بسيار کشيدن از مشايخ و رؤسای کهنه و کاتبان و کشته شدن و در روز سوم برخاستن ضروری است."
متی17: 9 :
"و چون ايشان از کوه به زير می آمدند، عيسی ايشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان بر نخيزد، زنهار اين رؤيا را به کسی باز نگوييد."
مرقس9: 10 :
"و اين سخن را در خاطر خود نگاه داشته، از يکديگر سؤال می کردند که برخاستن از مردگان چه باشد.
يوحنا2: 18-22 :
"پس يهوديان روی به او آورده، گفتند: به ما چه علامت می نمايـي کـه اين کارها را می کنی؟ عيسی در جواب ايشان گفت: اين قدس را خراب کنيدکه در سه روز آن را بر پا خواهم نمود. آنگاه يهوديان گفتند: در عرصة چهل و شش سال اين قدس را بنا نموده اند؛ آيا تو در سه روز آن را بر پا می کنی؟ ليکن او در بارة قدس جسد خود سخن می گفت. پس وقتی که از مردگان برخاست شاگردانش را بخاطر آمد که اين را بديشان گفته بود. آنگاه به کتاب و کلامی که عيسی گفته بود، ايمان آوردند."
آيات زيادی در کتابمقدس وجود دارد که در بارة قيام عيسی مسيح نبوت می کند، و از جمله همچنين متی 17: 22- 23 و متی 20: 18-19 .
وقايعی طبق کتابمقدس :
زلزلة عظيم
فرشتة خداوند از آسمان نزول کرده و سنگ را غلطانيد
کشيکچيان از ترس مثل مرده گرديدند
کشيکچيان نزد رؤسای کهنه دويدند
رؤسای کهنه به آنها پول دادند، تا اينکه آنها بگويند، شاگردان جسد را دزديده اند.
اسناد اثباتِ برای قيام
ابتدا بايد مرگ او ثابت شود ـ
سَبَت نزديک بود ـ سربازان رومی پای او را نشکسته بودند، زيرا او مرده بود. ـ به او نيزه ای فرو شده بود ـ آب و خون ـ از بين رفتن سريعتر ـ پيلاطس از مرگ او توسط يوزباشی مطمئن شد، قبل از اينکه جسد او را به يوسف از اهل رامه بدهد.
قبـــــر
قبر او خالی بود
حتی دشمنان او قبر خالی او را تأييد کرده بودند.
رسولان کتک زده شده بودند تا که عيسی را انکار کنند.
زنان قبر خالی را ديده بودند
هر کسی می توانست کنترل کند ـ شما هم امتحان کنيد.
کفن و دستمال در قبر
مريم مجدليه به پطرس و يوحنا در بارة قبر خالی اطلاع می دهد
يوحنا سريعتر از پطرس می دود
او ديد که کفن آنجا گذاشته شده، اما داخل نمی شود
پطرس ديد، که دستمال سر کنار کفن نيست، بلکه تا شده در کناری نهاده شده بود.
سنـــــگ ـ
متی در مورد سنگ بزرگ گزارش می دهد. مرقس می گويد که سنگ بسيار بزرگ بود ـ 1.30 تا 1.50 متر ارتفاع درِ قبر بود ـ بطور عموم گفته می شود که سنگ دو تُن وزن داشت ـ مقبره جا برای سه جسد داشت.
پس از قيام سنگ به حرکت در آمده بود و در جايگاه غير معمولی ديگری قرار داشت. متی می گويد سنگ از جای خود غلطانده شده بود. در زبان يونانی از کلمة " KULIO" استفاده شده است که همان به معنای "غلطانيدن" است.
مرقس از ريشة همان کلمه استفاده می کند با حرفِ اضافة (يونانی) "ANA" که به معنای "به جلو راندن" يا "برداشتن" معنی می دهد. اين تنها ممکن است به اين معنی باشد که سنگ در سراشيبی يا به عبارتی در سرازيری غلطانيده شده بود.
لوقا، که به عنوان يکی از دقيقترين تاريخ نگارندگان قديمی به حساب می آيد، با کلمة " KULIO" (در لوقا24) با حرفِ اضافة "APO" که به معنای "دور از" است، که بطور کلی به معنای "جدا کردن" يا "فاصله دادن" معنا می دهد.
پس اين چنين تعريف می شود، که سنگ حرکت داده شده، و آنهم نه فقط از جلوی در ورودی، بلکه همچنين از جلوی "مقبره" يا "قبر".
يوحنا از کلمة يونانی "AIRO" استفاده می کند، که به معنای "بالا بردن يا حرکت دادن" است. يعنی سنگ ابتدا به بالا کشيده شده و بعد به حرکت درآمده.
کشيکچيان می بايست شنيده باشند، حتی اگر در خواب بودند.
يک کشيکچی ـ
پيلاطس می گويد: "شما می بايست نگهبان داشته و قبر را محافظت کنيد." ـ نگهبانان هيکل يا کشيکچيان رومی ـ هر دو گروه از ده نفرتشکيل شده بودند ـ چنانچه نگهبانان هيکل در حال نگهبانی به خواب می رفتند، آنها را کتک زده و لباسهايشان را می سوزاندند ـ مکاشفه 16 : 15 :
"خوشابحال کسی که بيدار بوده، رخت خود را نگاه دارد"ـ
کشيکچيان رومی مانند يک دستگاه جنگی بودند ـ در گروههايي بين 4 تا 20 نفری بودند ـ به طور معمول 16 نفری، هر کدام کار آموزی شده، تا هر کدام محيط 1.5 متر مربع را نگهبانی و دفاع کنند؛ يعنی 16 مرد، اگر در هر بعد 4 نفر قرار بگيرند با هم می توانند مساحتی تا 36 متر مربع را حفاظت کنند.
آنها بصورت شيفت کار می کردند، يعنی هر سه ساعت شيفت خود را تعويض می کردند. در گروهی 12 نفره، 8 مرد می خوابند، هنگاميکه 4 مرد در نگهبانی هستند ـ در گروهی 16 نفره، 10 نفر می خوابند در حاليکه 6 نفر نگهبانی می کنند. هر کدام آنها 8 ساعت را برای خواب دارند ـ و آنها هشيار می خوابند.
روميان: مردان مقاوم. آنها با نيزه هايی به ارتفاع 1.8 متر، با شمشيری که لبة آن 90 متر بود، يک خنجر و برای دفاع با سپرهايي از چوب بافته شده، که با آهن و چرم روی آن کار شده بود و علامت رعد و برق روی آنها قرار داشت، مسلح بودند.
هنگاميکه يک کشيکچی رومی در حال خدمت به خواب می رفت، فقط همان مرد کشته نمی شد، بلکه تمامی آن گروه 12 نفره يا 16 نفره محکوم به مرگ می شدند. آنها را عـريان می کـردند و در آتـش می افکندند، در آتشی که با لباسهای خودشان شعله گرفته بود.
کشيکچی رومی هرگز به خواب نمی رفت.
فريسيان به سه دليل می خواستند از قبر حفاظت شود: 1) آنها انقلاب سياسی نمی خواستند، 2) به دليل مذهبی ـ بعلت ايمان آوردگان بسيار،3) دلايل شخصیـ زيرا آنها دائما" از عيسی رنج می بردند.
مُهر و موم :
تنها در حضور کشيکچی رومی اين کار انجام می شد.
طنابی بطور افقی کشيده شده از تسمة چرمی دباغی نشده و به چهار گلوله رُسی محکم سفت شده بود، و با مُهری در وسط آن.
مُهری از سزار تيبِريوس
در واقع اقتدار روم روی مُهر قرار داشت.
جُرم برای شکستن بی اجازة اين مُهر، مرگ بوسيلة بريدن سَر بود.
رسولان مُهر را نشکسته بودند.
رسولان :
قبل از اينکه عيسی را بعد از قيام او ببينند :
پطرس مسيح را انکار کرد ( 6 بار انکار - 2 جفت که هر بار سه مرتبه بود)
ترسو
بدون شهامت، سقوط کرده، نبوتها را درک نکرده بودند، که طبق آنها عيسی می بايست از مردگان بر خيزد (يوحنا 20: 9 ).
پس از آن
پس از قيام اعلام کردند، که عيسی از مردگان برخاسته است با وجودِ احکام دادگاه، شلاق و مرگ آنان.
سرتاسر تمامی اعمال رسولان آنها اعلام کردند، که عيسی از مردگان قيام کرده است.
" ما شاهدان بوديم"
تنها قيام واقعی می تواند اين غيرت را برافروزاند.
عيسی بر رسولان در طول مدت 40 روز ظاهر گشت. "توسط دلايل بسياری" او نشان داد، که زنده است (اعمال1: 3). اصطلاحات علمیِ قضايي.
مريم مجدليه بر قبر به عيسی چسبيده بود. عيسی از او خواست، که به او نچسبد، زيرا هنوز به نزد پدر صعود نکرده بود.
او در روز اول هفته از ميان درهای بسته عبور کرده و به شاگردان دستها و پهلوی خود را نشان داد. (يوحنا20: 20)
توما با آنها نبود و باور نمی کرد. هشت روز بعد عيسی دوباره در ميان آنها ظاهر گشته، با وجود اينکه درها بسته بودند (يوحنا20: 26). توما برهانی تجربی و واقعی می خواست.
او اجازه داد تا توما دستها و پهلويش (زخم توسط نيزه) را بررسی کند.
عيسی کنار ساحل ظاهر شد، 100 متر دورتر، جاييکه شاگردان در کشتی کوچکی برای ماهيگيری رفته بودند، او به آنها گفت، که می بايست دام را به قسمت راست کشتی بيندازند (يوحنا 21: 6). آنها در تمام شب چيزی نگرفته بودند. حالا شکاری بزرگ کردند. 153 ماهی. و دام پاره نشده بود.
يوحنا به پطرس گفت: او عيسی است. پطرس جامة خود را بيرون آورده و در آب پريد ، تا به نزد او برود.
هنگاميکه شاگردان با شکار خود آمدند، ديدند که عيسی با چوبِ ذغال آتشی افروخته و ماهی بر آن گذارده شده و نان را ديدند.
در سال 56 بعد از ميلاد پولس می گويد، که عيسی بر بيش از پانصد برادر يکجا ظاهر گشته بود، که اکثر آنان در آن زمان می زيسته و همه می توانستند آنرا تأييد کنند! (اول قرنتيان 15: 6)
يازده نفر از 12 شاگرد شهيد شدند. پطرس روی سر خود مصلوب گشت، ناشايسته. چيزی اتفاق افتاده بود.
سَـبـــََت :
جلسات عبادتی انتقال يافته بود به اولين روز هفته، يکشنبــه.
يهوديان از آن می ترسيدند، که سَبَت بی حرمتی کرده شود. آنها تقريبا" 500 سال به اسارت بابل در آمده بودند، زيرا سَبَت را نگه نداشته بودند:
رسولان يهوديانی خدا ترس بودند، که چهارمين فرمان را اطاعت می کردند. چيزی تاريخی اتفاق افتاده، که آنها جلسة عبادتی خود را از شنبه به يکشنبه منتقل کرده بودند.
شهادتی غير مسيحی در تاريخ ـ جوزفوس در تاريخ "آنتيک" ـ آورده، که عيسی در روز سوم ظاهر گشته بود.
بدون قيام، آنها در اين خطر بودند که خشم خدا را روی خود آورند، به غير از اينکه از اجتماع خود نيز تبعيد می شدند.
نـقـل قــول :
او حقيقتا" برخاسته!
برهانی خلاف آن:
شاگردان جسد را دزديدند :
مشکل :
شکستن مُهر، کشيکچيان رومی، سنگ، کفن و دستمال قبر، ظاهر شدن بر 500 انسان يکجا، مشکل اخلاقی و قومی (استاد آنها به آنها زندگی اخلاقی را آموخته بود).
تَــوَهُــم وهذيــان:
توهمات و هذيان بيشتر منحصر به يک فرد است، مربوط به يک گروه نمی شود.
ناگهان متوقف نشد. ظاهر شدن عيسی بعد از صعود به آسمان متوقف شد.
توهمات و هذيان را افرادی تجربه می کنند، که از نظر احساسی ناپايدار بوده و در انتظار واقعه ای هستند (مانند بشقاب پرنده و غيره). رسولان اصلا" منتظر ديدن دوبارة مسيح نبودند.
يهوديان و روميان می توانستند قبر خالی را تکذيب کنند.
يهوديان و روميان جسد را برداشته بودند و در قبری مطمئنتر قرار داده بودند.
چرا می بايست آنها دقيقا" همان کاری را کنند، که بعدا" مشکل بوجود آورد، مشکلی را کـــــــــــــه نمی خواستند داشته باشند؟
چنانچه می دانستند جسد کجاست، حتما" نيز آنرا نشان می دادند.
با نشان دادن جسد می توانستند به راحتی انتهايي برای مسيحيت بگذارند.
به جای آن يهوديان مسيحيان را دستگير کرده، کتک و شلاق زده، تا بدينوسيله اعلام کردن قيام را جلوگيری کنند.
جاش مک داول می گويد: "سکوت يهوديان پرصداتر از فرياد مسيحيان بود."
تئوری بيهوش شدگی:
عيسی نمرده بود، بلکه تنها بيهوش شده بود.
عيسی به شدت شلاق زده شده بود، نمی توانست صليبی که به دوش داشت جلو ببرد، روی همان صليب ميخکوب شد، تا به خفگی آنجا نگه داشته شده بود و در انتها با نيزه ای سوراخ شد، خون او به آب و خون تجزيه شده بود و بعد از همة اينها در سرمای قبر ناگهان زنده کرده شده بود؟
بسياری از مأموران اجرای حکم اعدام، حکم اعدام او را امضاء کرده بودند.
حال ناگهان او برخاسته، سنگی به وزن دو تُن را جابجا کرده است و چهل روز شاگردان خود را در اماکن مختلفِ سرزمين مقدس خدمت کرده بود. |
عيسی پس از قيام بر دو رسول در راه عموآس ظاهر گشت. رسولان ابتدا او را نشناختند، زيرا چشمان آنها بسته شده بود تا او را نشناسند. آنها غمگين بودند، و او سؤال کرد چرا غمگين هستيد. آنها برای او تعريف کردند که چگونه عيسی ناصری، مردی نبی، و قادر در کلام و عمل در حضور خدا و تمامی قوم مصلوب کرده شده بود (لوقا24) . بعدأ به او گفتند، که چند زنی از بينشان بــر سر قبر رفته بودنـــد و جسد را نيافتند، و فرشته ای را ديدند که می گويد او زنده است. ديگران به قبر رفته و همه چيز را همانگونه ديدند که زنان تعريف کرده بودند اما اثری از عيسی نبود. در جواب عيسی به آن دو رسول گفت :
" ای بی فهمان و سست دلان از ايمان آوردن به آنچه انبيا گفته اند. آيا نمی بايست که مسيح اين زحمات را بيند تا به جلال خود برسد؟ پس از موسی و ساير انبيا شروع کرده، اخبار خود را در تمام کتب برای ايشان شرح فرمود."
(لوقا24: 25ـ27)
زمانيکه به دهکدة عموآس نزديک شده بودند، آنها به او اصرار کردند که نزد ايشان بماند، زيرا تاريک گشته بود. او وارد می شود، به ميز نزديک شده نان را برمی دارد و پاره می کند، و به ايشان می دهد.
" و با يکديگر گفتند" آيا دل در درون ما نمی سوخت، وقتی که در راه با ما تکلم می نمود و کتب را بجهت ما تفسير می کرد؟"
(لوقا24: 32)
اين واقعيت که در کتابمقدس صدها نبوت به زبان آورده شده است، شهادت برآن می دهد، که دستی مافوق طبيعی و غيبی نويسندگان آن را الهام بخشيده است. سيصد اشاره و عطف به مسيح وجود دارد، که در عيسی برآورده شده اند.
جان مِک داول در کتاب بی نظير و جامع خود تحت عنوان " اسنادی طلبيده شده برای يک حکم " در بخش نهم کتاب، 61 نبوت مهم در بارة مسيح را تجزيه و تحليل کرده است.
در آنجا استدلالاتی را آورده، که عيسی آگاهانه اين نبوتها را برآورده است. اما بسياری از اين نبوتها هم خارج از کنترل او بودند، بطور مثال: محل تولدش (ميکا5: 2)، زمان تولدش (دانيال9: 25 ؛ پيدايش49: 10)، روشی را که او با آن بدنيا آمد (اشعيا7: 14)، تسليم کردن او (مزمور 41: 9 ؛ زکريا 11: 12 ؛ 11: 13) نوع مرگ او (مزمور22: 16)، عکس العمل افراد (مسخره کردن، تف انداختن، رويه تجاوزگرانه و غيره) (اشعيا50 : 6 ؛ ميکا 5: 1 ؛ مزمور22: 7ـ8 ؛ اشعيا53 : 3 ؛ مزمور69 : 8 ؛ مزمو118: 22 ؛ مزمور69 :4 ؛ اشعيا49 : 7 ؛ مزمور 38 : 11 ؛ مزمور 22: 7 ؛ مزمور109 : 25 ؛ مزمور22: 17) ، سوراخ شدن بدن او (زکريا 12: 10 ؛ مزمور22 :16 ) و قبر شدن او (اشعيا53 : 9).
دليل ديگر اين است، که نبوتها در زمان عيسی و يا پس از او نوشته شده بود و به همين دليل تقلبی است. مشکل اين استدلال در اين است که، زمان تاريخیِ جمع آوری عهد عتيق 450 قبل از ميلاد است، و ترجمة يونانی از زبان عبری کتابمقدس در زمان پادشاهی پيلاطس (285ـ 246 قبل از ميلاد.) شروع شده بود. آنها می بايست عهد عتيقِ به زبان عبری را کامل در اختيار می داشتند، تا در زمان 250 قبل از ميلاد بتوانند ترجمه کنند. پس در اين ميان فاصلة زمانی کمتر از 250 سال بين نوشتار نبيان و برآورده شدن آن در شخص عيسی وجود دارد.
اکنون به بررسی چندی از اين نبوتهای باور نکردنی (بيشتر آنها از ترجمة عمومی نقل قول شده است)، که واقعيت موجودی هوشمند که خارج از بعد زمان است را، نشان می دهد :
1 ـ از باکره ای بدنيا آمده :
"بنابر اين خدا به شما آيتی خواهد داد: اينک باکره حامله شده، پسری خواهد زاييد و نام او را عمانوئيل خواهند خواند ."
(اشعيا 7: 14 ؛ پيشگويي اشعيا در حدود سالهای 758ـ 698 قبل از ميلاد مسيح)
عمانوئيل يعنی " خدا با ما است"
2 ـ در بيت لحم بدنيا آمده:
" و تو ای بيت لحم افراته اگر چه در هزاره های يهودا کوچک هستی، از تو برای من کسی بيرون خواهد آمد که بر قوم من اسرائيل حکمرانی خواهد نمود و طلوع های او از قديم و از ايام ازل بوده است."
(ميکاه 5: 2). پيشگويي ميکاه از سال 756 تا 697 قبل از ميلاد مسيح . که عيسی بعنوان فرد دوم در تثليث از ازل بوده است.
3 ـ حکومت و موجوديت او قبل از تولد : مانند نکتة دوم :
" از تو برای من کسی بيرون خواهد آمد که بر قوم من اسرائيل حکمرانی خواهد نمود و طلوع های او از قديم و از ايام ازل بوده است."
(ميکاه 5: 2).
"زيرا که برای ما ولدی زاييده و پسری به ما بخشيده شد و سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجيب و مشير و خدای قدير و پدر سرمدی و سرور سلامتی خوانده خواهد شد. ترقی سلطنت و سلامتی او را بر کرسی داود و بر مملکت وی انتها نخواهد بود تا آن را به انصاف و عدالت از الآن تا ابدالآباد ثابت و استوار نمايد. غيرت يهوه صبايوت اين را بجا خواهد آورد."
(اشعيا 9 : 6ـ7). نبوت اشعيا بين سالهای 758 و 698 قبل از ميلاد.
4 ـ کشته شدن کودکان توسط هيروديس :
" خداوند چنين می گويد : آوازی در رامه شنيده شد ماتم و گرية بسيار تلخ که راحيل برای فرزندان خود گريه می کند و برای فرزندان خود تسلی نمی پذيرد زيرا که نيستند."
(ارميا31 : 15)
5 ـ پيام آوری پيش روی او می آيد :
" صدای ندا کننده ای در بيابان، راه خداوند را مهيّا سازيد و طريقی برای خدای ما در صحرا راست نماييد."
(اشعيا 40: 3)
اين نبوت در شخص يحيی تعميده دهنده برآورده شد.
"در آن ايام، يحيی تعميد دهنده در بيابان يهوديه ظاهر شد و موعظه کرده، می گفت : توبه کنيد، زيرا ملکوت آسمان نزديک است."
(متی3: 1ـ2)
6 ـ خدمت او می بايست در جليل شروع شود :
" ليکن برای او که در تنگی می بود، تاريکی نخواهد شد. در زمان پيشين زمين زبولون و زمين نفتالی را ذليل ساخت، اما در زمان آخر آن را به راه دريا به آنطرف اردن در جليل امتها محترم خواهد گردانيد."
(اشعيا9: 1)
به اجرا درآمدن اين نبوتها در متی 4: 12ـ13 و 17 درج شده است :
"و چون عيسی شنيد که يحيی گرفتار شده است، به جليل روانه شد، و ناصره را ترک کرده، آمد و به کفرناحوم، به کنارة دريا در حدود زبولون و نفتاليم ساکن شد. از آن هنگام عيسی به موعظه کردن شروع کرد و گفت : توبه کنيد زيرا ملکوت آسمان نزديک است."
7 ـ پادشاه بايد بر روی الاغی وارد اورشليم شود :
" ای دختر صهيون بسيار وجد بنما و ای دختر اورشليم آواز شادمانی بده! اينک پادشاه تو نزد تو می آيد او عادل و صاحب نجات و حليم می باشد و بر کرة بچه الاغ سوار است."
و عيسی سوار بر الاغی به اورشليم وارد می شود. (لوقا 19 : 35ـ37 ).
زکريای نبی، که در بابل بدنيا آمده بود، با اولين کاروان اسيران يهودی زير سرپرستی زروبابل و يوشيا
بازگشت، تا اورشليم را دوباره بنا کند، و در ساختن هيکل دوم همکاری کرد.
نبوتهايي از عهد عتيق وجود دارد، که در يک روز برآورده شده بود. اين بنوتها از انبيای بسيار اعلام شده بود، در فاصله زمانی 1000 تا 500 قبل از ميلاد مسيح، يعنی بيش از پانصد سال. اين نبوتها مربوط به خيانت، داوری، مرگ و دفن شدن عيسی مسيح بود.
8 ـ بوسيلة يک دوست تسليم می شود :
" و آن دوست خالص من که بر او اعتماد می داشتم که نان مرا نيز می خورد، پاشنة خود را بر من بلند کرد."
(مزمور 41: 9) . عيسی بوسيلة دوست خود يهودای اسخريوطی تسليم شد. (متی10 : 4).
9 ـ برای سی پاره نقره فروخته شد :
" و به ايشان گفتم: اگر در نظر شما پسند آيد مزد مرا بدهيد و الاّ ندهيد. پس بجهت مزد من، سی پارة نقره وزن کردند."
(زکريا11 : 12) . يهودا عيسی را بخاطر سی پاره نقره عيسی را تسليم کرد (متی27 : 3) .
10 ـ پول می بايست در خانة خدا انداخته شود :
" و خداوند مرا گفت: آن را نزد کوزه گر بينداز، اين قيمت گران را که مرا به آن قيمت کردند. پس پارة نقره را گرفته، آن را در خانة خداوند نزد کوزه گر انداختم."
(زکريا 11: 13) .
زمانيکه يهودا ديد، عيسی محکوم شده بود، پشيمان گشت. او به رؤسای کهنه و مشايخ سی پاره نقره را پس داد و گفت، او گناه کرده و خون شخص بی گناهی را تسليم کرده است. او پول را در هيکل ( "در خانة خدا" ) انداخت. رؤسای کهنه به اين نتيجه رسيدند، که بر عليه شريعت خواهد بود، که پول را به گنجينة هيکل برگردانند، زيرا خونبها بود. به همين دليل با آن پول زمين کوزه گری را خريدند برای استفاده جهت مقبرة بيگانگان. خدا اين را صدها سال قبل بر زکريا آشکار کرده بود. زکريا در برابر دسايس قضاييِ کاهن برای جلوگيری از لکه دار شدن خون بيگناه خود را بازيچه قرار نداد ، بلکه کوزه گر را مستقيم در خانة خدا ملاقات کرد.
نبوتها همان واقعيتی را که در آينده خواهد بود، قبلا" می گويند : (1) تسليم، خيانت ؛ (2) توسط يک دوست؛ (3) برای سی پاره نقره ؛ (4) پول انداخته شده ؛ (5) در خانة خدا و ؛ (6) در ارتباط با کوزه گر، که زمين او خريداری شده بود.
نبوتهايي ديگر مربوط به رسولان می شود، که عيسی را قال گذاشتند (برآورده شدن نبوتها در زکريا13: 7 ، که در مرقس 14: 50 ، مرقس 14: 27 ، متی26: 31 درج شده است.) ؛ در مورد عيسی که چگونه بوسيلة شهادت دروغ محکوم شد ( نبوت در مزمور 35: 11، برآورده شد در، متی26: 59ـ60) اينکه عيسی در برابر محکوميت خود سکوت کرد (نبوت در اشعيا53 :7 که برآورده شدن آن در متی27 : 12 درج شده است)؛ که او زخمی و له می شود (نبوت در اشعيا53 : 5، در متی 27: 26 برآورده شد)؛ که او شلاق خورده و تف انداخته شد (نبوت در مزمور22: 7ـ8 برآورده شد در متی 27: 31)؛ که دستها و پاهای او سوراخ می شود (نبوت در مزمور22: 17 برآورده شده در لوقا23: 33 و يوحنا20: 25)؛ که او همراه با دزدان مصلوب می شود (اشعيا53: 12 برآورده شده در متی27: 38 و مرقس15: 27ـ28) ؛ که او برای جفا کنندگان خود شفاعت کرد (زمانيکه روی صليب آويزان بود) (نبوت در اشعيا 53 : 12 برآورده شده در لوقا23: 34)؛ که توسط قوم خود رَد شد(نبوت در اشعيا53 :3 برآورده شده در يوحنا7: 5 و 48 ) ؛ که او بدون دليل مورد تنفر قرار می گيرد (مزمور69: 5 و اشعيا 49: 7 برآورده شده در يوحنا15: 25) ؛ که دوستان او در دور می ايستند (مزمور38: 12 برآورده شده در لوقا23: 49) ؛ که مردم او را تمسخر می کنند (مزمور109: 25 برآورده شده در متی27: 39)؛ کــه مــردم بــه تمــاشا می ايستند (مزمور 22: 18 برآورده شده درلوقا 23: 35) ؛ که لباس او پاره کرده شده و برای قرعه انداخته می شود (مزمور22: 19 برآورده شده در يوحنا 19: 23ـ24).
اين نبوتها علاوه بر اين شامل اين است که : او تشنه بود (نبوت در مزمور69 : 22 و در يوحنا 19: 28 برآورده شد.) ؛ سرکه و مُر به او دادند (نبوت در مزمور 69 : 22 و برآورده شده در متی 27: 34) ؛ فرياد ترک شدگی او (نبوت در مزمور 22: 2 برآورده شده در متی 27: 46) ؛ تسليم کردن روح خود به خدا (نبوت در مزمور 31: 6 و برآورده شده در لوقا 23: 46 ) ؛ اين حقيقت که استخوانهای او شکسته نشده بود ( نبوت در مزمور 34: 21 برآورده شده در يوحنا 19: 33) ؛ پهلوی او سوراخ کرده شد (نبوت در زکريا 12: 10 برآورده شده در يوحنا 19: 34 ) ؛ ظلمتی زمين را فرا گرفت (عاموس 8 : 9 برآورده شده در متی 27: 45 ) ؛ و اينکه او در مقبرة مردی ثروتمند دفن می شود (نبوت در اشعيا 53: 9 برآورده شده در متی 27: 57 ـ 60 ).
باب 53 در اشعيا بابی پر قدرت و نبوتی است ، در بارة عيسی مسيحا :
" کيست که خبر ما را تصديق نموده؟
کيست که ساعد خداوند بر او منکشف شده باشد؟
زيرا به حضور وی مثل نهال و مانند،
ريشه در زمين خشک خواهد روييد.
او را نه صورتی و نه جمالی می باشد.
و چون او را می نگريم منظری ندارد که مشتاق او باشيم.
خوار و نزد مردمان مردود و صاحب غمها
و رنج ديده و مثل کسی که رويها را از او بپوشانند و
خوار شده که او را به حساب نياورديم.
لکن او غمهای ما را بر خود گرفت
و دردهای ما را بر خويش حمل نمود.
و ما او را از جانب خدا زحمت کشيده
و مضروب و مبتلا گمان برديم.
و حال آنکه به سبب گناهان ما کوفته گرديد.
و تأديب سلامتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا يافتيم.
جميع ما مثل گوسفندان گمراه شده بوديم،
و هريکی از ما به راه خود برگشته بود و خداوند گناه جميع ما را بر وی نهاد.
او مظلوم شد اما تواضع نموده، دهان خود را نگشود.
مثل بره ای که برای ذبح می برند،
و مانند گوسفندی که نزد پشم برنده اش بی زبان است
همچنان دهان خود را نگشود.
از ظلم و از داوری گرفته شد.
و از طبقة او تفکر نمود که او از زمين زندگان منقطع شد
و به جهت گناه قوم من مضروب گرديد؟
و قبر او با شريران تعيين نمودند و بعد از مردنش با دولتمندان.
هر چند هيچ ظلم نکرد و در دهان وی حيله ای نبود.
اما خداوند را پسند آمد که او را مضروب نموده، به دردها مبتلا سازد.
چون جان او را قربانی گناه ساخت.
آنگاه ذريت خود را خواهد ديد و عمر او دراز خواهد شد
و مسرت خداوند در دست او ميسر خواهد بود.
ثمره مشقت جان خويش را خواهد ديد و سير خواهد شد.
و بندة عادل من به معرفت خود بسياری را عادل خواهد گردانيد
زيرا که او گناه ايشان را بر خويشتن حمل خواهد نمود.
بنابر اين او را در ميان بزرگان نصيب خواهم داد و
غنيمت را با زورآوران تقسيم خواهم نمود،
به جهت اينکه جان خود را به مرگ ريخت
و از خطا کاران محسوب شد
و گناهان بسياری را بر خود گرفت و برای خطاکاران شفاعت نمود."
(از ترجمة عمومی)
اين نبوتهای بی نظير از اشعيا، در 700 سال قبل از ميلاد مسيح نوشته شده است و پُر از حقيقت است، که زندگی مسيح را می پوشد، و بالاخره موضوعاتی مانند اينکه به جای ما، برای گناهان ما می ميرد، بيگناهی او، فروتنی وی و بری بودن از هر گونه تکبر، نرمی او، آمادگی او، او بی عدالتی را تحمل کرد، مصلوب شدنش در حاليکه در چپ و راست او طبهکاران مصلوب بودند، و مدفون شدن او در قبر مردی ثروتمند، "يوسفِ اهل رامه". آيا کسی کمتر از خدای قادر مطلق که خارج از بعد زمان در حرکت است و ابتدا و انتهای همه چيز را می بيند، می توانسته چنين مکاشفه ای را به اشعيا بدهد؟
اشعيا در بارة يهودا و اورشليم در روزهای عزّيا و يوتام و آحاز و حزقيا پادشاهان يهودا، نبوت کرده بود، احتمالا" بين سالهای 758 و 698 قبل از ميلاد. او ازدواج کرده و دو پسر داشت. به روايت کاهنان يهودی اشعيا به فرمان پادشاه منسیِ بت پرست به درختی بسته و با ارّه به دو پاره بريده شد، زمانيکه 90 سال سن داشت. (آورده شده از فرهنگ لغتِ کتابمقدس، نوشتة ويليام اسميت)
داود در بيت لحم در سال 1085 قبل از ميلاد مسيح بدنيا آمد، پادشاه يهودا، مزمور نبوتی ذيل را نوشته، که مصائب مسيح را تشريح می کند :
"ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا ترک کرده ای،
و از نجات من و سخنان فريادم دور هستی ؟
ای خدای من در روز می خوانم و مرا اجابت نمی کنی؛
در شب نيز و مرا خاموشی نيست.
اما تو قدوس هستی، ای که بر تسبيحات اسرائيل نشسته ای.
پدران ما بر تو توکل داشتند ،
بر تو توکل داشتند و تو ايشان را خلاصی دادی.
نزد تو فرياد برآوردند و رهايي يافتند،
بر تو توکل داشتند پس خجل نشدند.
و اما من کِرم هستم و انسان نی.
عار آدميان هستم و حقير شمرد شدة قوم.
هرکه مرا بيند به من استهزا می کند.
لبهای خود را باز می کنند و سرهای خود را می جنبانند :
"بر خداوند توکل کن پس او را خلاصی بدهد!
او را برهاند چونکه به وی رغبت می دارد."
. . . . و کسی نيست که مدد کند.
گاوان نر بسيار دور مرا گرفته اند، زورمندان باشان مرا احاطه کرده اند
دهان خود را بر من باز کردند، مثل شير درندة غرّان.
مثل آب ريخته شده ام. و همة استخوانهايم از هم گسيخته.
دلم مثل موم گرديده، در ميان احشايم گداخته شده است.
قوت من مثل سفالِ خشک شده
و زبانم به کامم چسبيده. و مرا به خاک موت نهاده ای.
زيرا سگان دور مرا گرفته اند.
جماعت اشرار مرا احاطه کرده،
دستها و پاهای مرا سفت بسته اند.
همة استخواهای خود را می شمارم.
ايشان به من چشم دوخته اند.
رخت مرا در ميان خود تقسيم کردند.
و بر لباس من قرعه انداختند.
(مزمور 22: 1ـ8 ؛ 11 ـ 18 از ترجمة عمومی)
همانطور که اشاره شد، سربازان رومی دستها و پاهای او را با ميخ سوراخ کردند. و از آنجايي که سَبَّت نزديک بود، سربازان پيش عيسی رفته، تا پاهای او را بشکنند، تا ديگر نتواند نفس بکشد و خفه شود. اما او مرده بود، و احتياج نبود که پاهای او شکسته شود. سربازان رومی لباس عيسی را به چهار قسمت تقسيم کرده، هر تکه برای يک سرباز. ردای او که بدون درز بود و آنها نمی خواستند آنرا پاره کنند به همين دليل قرعه انداختند، تا بدانند که از آن ِکه می شود. (يوحنا 19: 23ـ24). |
آيا مدارک ثبت شده در عهد جديد مطمئن هستند؟
لوقا کامل شدة همة تارخ نويسان است. بطور مثال لوقا در باب 3 با دقت فراوان به اطلاع ما می رساند که:
"در پانزدهمين سالِ فرمانروايي تيبِريوسِ قيصر، هنگامی که پُنيتوس پيلاطس والی يهوديه بود، هيروديس حاکم جليل، برادرش فيليپُس حاکم ايتوريه و تراخونيتيس، ليسانيوس حاکم آبيلينی، و حنّا و قيافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا در بيابان بر يحيی، پسر زکريا، نازل شد."
(لوقا3: 1ـ2).
تيبريوس در اوت سال 14 بعد از ميلاد مسيح قيصر بود، و طبق گاه شماری سوريه که لوقا نيز از آن پيروی می کند، شروع پانزدهمين سال بين سپتامبر و اکتبر سال 27 بعد از تولد مسيح بود.
چهارمين انجيل يعنی انجيل يوحنا، به سه جشن پِسَح از تعميد مسيح تا به مصــلوب شدن او، اشــاره می کند (يوحنا2: 13 ؛ يوحنا6: 4 ؛ يوحنا11 : 55)، در حاليکه قبل از سومين جشن پسح، آخرين عشا ربانی جشن گرفته شد. (يوحنا13: 1).
سوّمين عيد پسح پس از سال 27 بعد از ميلاد مسيح در واقع سال 30 معنی می دهد. از اين جهت يک تطابق عمومی در اين مورد وجود که مصلوب شدن مسيح نيز در سال 30 بعد از ميلاد مسيح اتفاق افتاده است.
از ديد دانشمندان در چه زمانی عهد جديد نوشته شده بود؟
تاريخ درج شدن انجيلِ عهد جديد مهم است، زيرا خاطرات يک شاهد عينی از واقعه ای، به مرور زمان کاهش می يابد. وقايع دقيقتر يادداشت می شود، چنانچه واقعه در فکر شخص يادداشت کننده (شاهد) هنوز تازه باشد. اگر اطلاعات به مرور زمان کمرنگ بشوند، احتمال خطا در توصيف واقعه بالاتر می رود.
انجيل لوقا، بنا به نظر عمومی، بوسيلة همان نويسنده ای نوشته شده که اعمال رسولان را نوشته است،
که بر انجيل لوقا بعنوان " گزارش گذشته " رجوع می کند. بطور مثال هر دوی آنها به "تئوفيلوس" گزارش شده است. هر دوی آنها اِستيل و نوع لغات مشابه ای را نشان می دهد. کالين هِمِر (Colin Hemer) تاريخ نويس، دلايل اثبات کنندة زير را می دهد، برای آنکه اعمال رسولان بين سالهای 60 و 62 بعد از ميلاد مسيح نوشته شده بوده است:
در موردِ اورشليم در سال 70 بعد از ميلاد مسيح در اعمال رسولان اشاره نشده است.
به جنگ يهودی بين يهوديان و روميان در سال شصت بعد از ميلاد مسيح اشاره نشده است.
به موضوع جفا به مسيحيان توسط نِرون در سالهای شصت اشاره نشده است.
به مرگ يعقوب به دست سنهدرين در سال 62 بعد از ميلاد مسيح، که جوزفوس در " تاريخِ اُدروم عتيق"
نوشته است، اشاره نمی شود.
اهميت و قدرت صدوقيان در اعمال رسولان مبارزه ای را قبل از سال 70 منعکس می کند، که قبل از آن بوده که آنان با روميان دشمن شوند.
در اعمال رسولان دربارة فريسيان تقريبا" به نرمی نوشته شده است، که اين بعد از اجتماع کشيشان در کليسایِ (جمنيا) و تجديد حيات فريسيها، که به کشمکش دوباره با مسيحيان انجاميد، بعيد می باشد. و اين موضوع هم نيز در انجيل لوقا نيامده است.
ظاهرا" اعمال رسولان قبل از ورود پطرس به روم نوشته شده بود.
اعمال رسولان در زمانی نوشته شده بود، که افراد "خداترس" از امتها، اجازة ورود به کنايس را داشتند، که اينها قبل از سال 70 بوده است.
تاريخ گذاری عهد جديد اوليّه، امروزه بيشتر و بيشتر به رسميت شناخته می شود. کاتب آزاديخواه ويليام اف. آلبرايت (William F. Albright) اينگونه توضيح می دهد: "ما می توانيم در حال حاضر با تأکيد بگوييم که پاية استواری وجود ندارد، که کتابهای عهد جديد بعد از سال 80 بعد از ميلاد مسيح تاريخ گذاری شده باشد، يعنی دو نسل کامل قبل از تاريخ بين سالهای 130 تا 150 که طبق منتقدينِ تُندروی امروزی عهد جديد ناميده می شود." (از کتاب "کشفيات تازه از سرزمينهای کتابمقدس" از همين نويسنده)
بطور عموم فرض برآن است که انجيل لوقا مدت کوتاهی قبل از اعمال رسولان نوشته شده است، انجيل متی کمی پس از سال 70 بعد از ميلاد مسيح و انجيل يوحنا در سال 100 بعد از ميلاد.
جان آ. ت. رابينسون (John A.T. Robinson ) در کتاب خود بنام "تغيير تاريخِ عهد جديد"، و او همچنين پايه گذار جُنبِش "مرگِ خدا" نيز هست، که نوشته است متی بين سالهای 40 تا 60 ، مرقس بين سالهای 45 تا 60 ، لوقا تقريبا" بين سالهای 57 تا 60 و يوحنا از قبل از سال 40 تا 50 نوشته شده است. تمامی اناجيل بعد از آن يعنی در زمان ِحيات شاهدين زندة وقايع، نوشته شده بود، که اين درستی و امانت آنرا تضمين می کند. جوز اُکالاهان (Jose O´Callahan )، که اسپانياييِ پيرو مسحيت و زمين شناس است قطعه ای دست نوشته شده از کومران در 18 مارس 1972 را شناسايي کرد، که قسمتی از انجيل مرقس بود که در تاريخ 50 بعد از ميلاد مسيح يادداشت شده بود.
" تاريخ درج اعمال رسولان بستگی دارد به تاريخی که ما به سومين انجيل که انجيل لوقا باشد می دهيم، زيرا هر دو، قسمتی از کاری تاريخی است، و دومين قسمت ظاهرأ کوتاه مدتی بعد از آن نوشته شده است. دلايل متعادلی برای تاريخ گذاریِ کاری دوجانبه وجود دارد، که مدتی کوتاه پس از دستگيری پولس در رم بوده است. (در سال 60ـ62 بعد از ميلاد مسيح)" . {(برداشته شده از کتاب : درج عهد جديد که تا چقدر درست هستند؟ نوشته اف. اف. بروس (F.F. Bruce)}.
بروس همچنان می گويد :"تاريخ گذاری سيزده نامة پولس رسول، ميتواند توسط اثبات بر مبنای واقعيتهای داخلی يا خارجی معين شود . . . امروزه معلمانی وجود دارند، که رساله به افسسيان را رد می کنند؛ تعداد
کمی رساله دوم تسالونيکيان را رد می کنند؛ بسياری رد می کنند که نامة کشيشی (اول و دوم تيموتائوس و تيتس) به اين شکل کنونی به دست پولس نوشته شده باشد. من همه را به عنوان نامه های پولسی به رسميت می شناسم، زيرا هشت نامة باقيمانده تنها برای منظور وهدف ما کافی است، و علت اين است که ما از آنها برهان اصلی را در بخش بعدی برمی داريم يعنی [معنای اثبات بر مبنای واقعيتی را که پولس مهيا کرده است]" .
" ده رساله ای که نام پولس را دارا است، از زمانی ريشه می گيرد که قبل از اتمام دوران زندانی بودن او در زندان روم بوده است. اين ده عدد می تواند به ترتيب نوشته شدنشان مثل زير تاريخ گذاری شود: غلاطيان سال 48 ؛ اول و دوم تسالونيکيان سال50 ؛ اول و دوم قرنتيان سال54 ـ56 ؛ روميان سال 57 ؛
فيليپيان، کولسيان، فليمون و افسسيان در حدود سال 60 . " نامة های در رابطه با کشيشی که توسط او ديکته شده است و بعلت محيط تاريخی آنها (وضعيت تغيير يافته در کليساهای پولسی) حتما" بعدا" نوشته شده است، زمانيکه بقيه نامه های پولس در سالهای 63 ـ 65 بعد از ميلاد مسيح بوده است. اين ترتيبات مشکلی را برای آنانيکه بعد از دومين بار زندانی شدن پولس در روم در سال 65 مطمئن بودند، را ايجاد نمی کند، زمانيکه او به احتمال زياد اعدام شده بود."
اف. اف. بروس به اين نتيجه می رسد، که زمان بين وقايعِ روايت شدة مربوط به انجيل و زمان نوشته شدن آنها بسيار کوتاه بوده است، و به شما اطمينان می دهد، که اين اطلاعات بخاطر گذشت زمان جعل نشده است (با افسانه و اساطير تزئئين نشده است).
خط نسخه اصلی :
بسياری از سنگ نبشته های متفاوت، که زمان آن با زمانی که اولين نسخة سنگ نبشته شده درست بود بسيار نزديک است و اين اثباتی است برای "زنجيرهای اطلاعاتی" غير جعلی. اختلاف بين قديميترين سنگ نبشتة موجود و جديدترين نسخة همان سنگ نبشته، يک مفهوم را به ما انتقال می دهد.
متخصصين الهيات آلمانی در قرن 19 بر اين نظر بودند که انجيل يوحنا زودِ زود يعنی در سال 160 پس از ميلاد نوشته شده است. به همين دليل وقايع نوشته شده از زندگی عيسی فايدة بزرگ تاريخی ندارد.
يک پاپيروس تقريبا" به بزرگی 7 در 9 ، در سال 1920 در مصر خريداری شد که پنج آيه از باب 18 از انجيل يوحنا را دارا بود.
در سال 1943 آقای ث. ه. رُبرتس ( C. H. Roberts ) از دانشکدة سن جونز در آکسفورد در کتابخانة "جان رايلند" در منچستر انگلستان تحقيق کرده و اين نسخه از انجيل يوحنا را پيدا کرد. از روی استيل سنگ نبشته نتيجه گرفت که نوشته شده بين سال 100 تا 150 بعد از ميلاد بوده است. آدولف ديسمن (Adolf Deissman) يک زمين شناس معروف مطمئن بود که اين پاپيروس پيدا شده حداقل از دوران فرمانروايي پادشاه هاردرين (117 ـ 138 پس از ميلاد) يا حتی تراجان (Trajan) (98ـ117 بعد از ميلاد) بوده اند.
موقعيتی که اين قطعه از نسخه کنار نيل در مصر پيدا شده بود، با فاصلة خيلی دور از افسس در آسيای صغير ، جايي که يوحنا انجيل خود را احتمالا" نوشته بود، نوشته شدن انجيل يوحنا را در زمانی خيلی قبلتر بديعيتر می کند، که حتما" زمانی طول می کشد تا که به مصر برسد.
ويليام اف. آلبرايت (William F. Albright) خود را معطوف می کند به ابداع انجيل يوحــنا و توضــيح می دهدکه، اخذ از اتحادية کومران نشان می دهد، که طرح اوليه، تاريخ گذاری و طرز تفکرِ انجيل يوحنا احتمال قريب به يقين در دوران ابتدايي قرن اول نوشته شده است ( از کتاب"کشفيات تازه در فلسطين" نوشتة نورمن ال. گايسلر). " شکر برای کشفيات در کومران که ثابت می کند، عهد جديد، بعنوان آنچه قبلا" از آن تصور می شد: تعليمات مسيح و بلا واسطه شاگردانش، در حدود بين سالهای 25 تا 80 بعد از ميلاد بوده است." (از کتاب "از عصر حجر تا مسيحيت"، صفحة 23).
سنگ نبشته های در دسترس
5664 سنگ نبشتة يونانی وجود دارد، 8000 تا 10000 سنگ نبشته به زبان لاتين فولگاتا (زبان لاتينی که با آن کتابمقدس نوشته شده است)، و 8000 سنگ نبشته به زبان اتيوپی، اسلواکی، ارمنی (منبع استخراج از کتاب "دلايل اثبات برای مسيح). دستخط قديمی سينايي و دستخط قديمی واتيکان تنها عهد جديد کاملی است که هر دو در حدود سال 350 بعد از ميلاد مسيح و بطور کامل با حروف بزرگ يونانی نوشته شده است.
سنگ نبشته های بسيار زيادی از عهد جديد برای مقايسه با مفاد کارهای تاريخی قديمی وجود دارد.
ما مجددا" از اف. اف. بروس نقل قول می کنيم : "برای [جنگهای غلاطیِ] سزار (نوشته شده در سالهای 58 و 50 قبل از ميلاد مسيح) سنگ نبشته های بسيار زيادی در دسترس است، که تنها نُه يا ده عدد آن قابل استفاده است و قديميترين آن 900 سال پس ازدوران زنده بودن سزار تهيه شده است. از 142 کتاب تاريخ رومی نوشته لاوي (59 قبل از ميلاد تا 17 بعد از ميلاد) تنها سی و پنج عدد از آنها باقی مانده است؛ ما آنها را از روی بيست سنگ نبشته ای که قابل ارزش باشد پيدا کرديم، و از آنها تنها يک قطعه از کتاب لاوی، که تاريخ آن به قرن چهارم برمی گردد بيشتر وجود ندارد. از چهارده کتابِ " تاريخ " تاکيتوس (Tacitus) (در حدود سال 100 بعد از مسيح) فقط چهار عدد آن فقط باقيمانده. از شانزده کتاب او بنام "آنالِن" تنها ده تای کامل و دو تای آن تا قسمتی باقيمانده است. کلمات قسمتهای در دسترس دو کار تاريخی بزرگ او وابسته به دو سنگ نبشتة کاملی است که هر کدام از قرون نه و يازده ريشه گرفته است."
" تاريخ ثاکيديدس (Thucydides) (در حدود سالهای 460ـ 400 قبل از مسيح) از روی هشت سنگ نبشته تشخيص می دهيم، که آنها ريشه گرفته در سال 900 بعد از مسيح است، و چند برگ پاپيروس که در حدود اوايل شروع مسيحيت است. به اين علت تنها تاريخ هيرودوتوس معتبر است (سال 488ـ 428 قبل از ميلاد مسيح)
" بدين ترتيب از هيج کاتب ادبيات کلاسيک اين دليل شنيده نشده، که در اصل بودن هيرودوتوس يا ثاکيديس شک داشته باشند، زيرا نزديکترين سنگ نبشتة قابل استفاده کارهای آنها بيش از
1300 سال
بعد از نسخة اصلی يافت شده است." |